روح صورتی



سرکار یه گلدون حسن یوسف دارم . زمانی که عاشق  شدم کاشتمش . رشد کرد ، قد کشید ، شاخ و برگ داد ،چه برگ هایی !!!! برگ های پهن سبز و سرخ درخشان . اونقدر سریع رشد می کرد و برگ میداد که هر دو ماه یکبار یه گلدون جدید ازش متولد می شد و می رفت رو میز یکی از همکارا .  با نوسانات احساسی من رنگ عوض می کرد و تیره و روشن می شد . روحش سرشار  از شیطنت و بازیگوشی دوست داشتنی بود . 

بعد از اینکه به احساسم شلیک شد و فهمیدم عاشق آدم اشتباهی بودم، انگار روح اونم در هم شکست. خموده شد. زرد شد و همکارا به شوخی میگفتن  که شبیه مامانای بازنشسته شده . اما من میدونم چشه. اون با عشق  تغذیه می شد، اما از اون عشق هیچی نمونده . هر چی سعی کردم باهاش حرف بزنم که اشکال نداره، دوباره عاشق میشیم ، دوباره دلامون پر از احساس میشه، گوشش بدهکار نبود. تحمل دوری و غم را نداشت. هنوزم سرپاست اما دیگه خوشحال نیست. شاداب نیست. همه همکارا می گن چرا گلدونت اینجوری شده ؟ بهتره عوضش کنی . 

دلم نمیاد عوضش کنم اما شاید این کار رو بکنم . انرژی های یه عشق قدیمی درون شاخ و برگاشه و برای منی که تصمیم گرفتم سر سال نویی خیلی چیزها را دور بریزم بد نیست .

دارم براش دنبال یه مامان شاد عاشق می گردم که حالش خوب شه . خدا رو چه دیدی شاید خودم دوباره عاشق شدم و


بچه که بودم اسفند ماه را دختری تصور می کردم که داره به خودش میرسه که براش خواستگار بیاد . آب و جارو می کنه . خوشگل می کنه . جلوی آیینه هی به خودش نگاه می کنه . سرخاب و سفیداب می کنه . با اینکه بوی تمیزی میده بازم عطر میزنه . دلش از انتظار دیدن یار تاپ تاپ می کنه. یه دقیقه حالش بهاریه یه دقیقه دیگه پاییزی و یهو زمستونی میشه . تکلیف احساسش با خودشم معلوم نیست . هواییه . روی زمین بند نمیشه . می خونه . می رقصه . می چرخه و باز میره جلوی آیینه خودش را ورانداز می کنه . لپاش گل می اندازه و زیر لب خودش را تحسین می کنه ولی یهو باز به هم می ریزه . گرم میشه سرد میشه . نفس های عمیق می کشه و با موهاش بازی می کنه . 

اسفند ، دختر منتظر ساله که  هوای انتظار قبل از وصل را داره . 



بین حیوانات، گربه ها سوگلی ان. طناز و ملوسن و آدم دلش غنج می ره برای ناز کردنشون. برای رسیدگی بهشون. برای داشتنشون. همونجور که هستن دوست داشتنی اند . می گن گربه ها نمک نشناسن، بی حیان ، حتی گربه صفتی  به عنوان یه خصلت بد وارد لیست واژگان شده . نمیدونم من هیچ وقت حیوون خونگی نداشتم اما اگه بخوام داشته باشم حتما یه گربه خواهم داشت . از نگاه کردن  و بازی کردن با گربه ها سیر نمیشم . گربه ها ادا در نمیارن. خودشونن . 


آدمی را می شناختم که روحش خاکستری روشن یکدست بود . همیشه خدا خدا می کردم که خاکستری نمونه ، خاکستری رنگ خطرناکیه . خیلی به سیاه  نزدیکه. دلم میخواست خودش رو نجات بده . اما خب . نمیخواست با رنگ دیگه ای دنیا رو ببینه . دیروز از رفیقی شنیدم که روحش خاکستری پررنگ شده با خال خالای سیاه . 

شنیدم داره آدم های اطرافشم به رنگ خودش در میاره . آدمهایی که رنگی و شاد و روشن بودن ، حالا اسیر دست یه روح تیره شدن . 

روح های تیره خیلی خطرناکن . نقشه می کشن . با آبروی مردم بازی می کنن . به زندگی های مردم وارد می شن و اونها رو از هم می پاشونن . و کارهایی می کنند که گاهی برای  دیگران خیلی گرون تموم میشه . در نقش یک دوست میان و تا بفهمی چی کار کردن میبینی که باختی . 

روح های تیره با همه زرنگ بازیاشون خیلی احمقن چون فکر می کنند که کسی متوجه کارهاشون نمیشه . اما همیشه از خودشون یک رد سیاه به جا میزارن که روح های رنگی میبینن . 

گاهی نقابی رنگی به صورت میزنند که کسی ندونه اون پشت چه خبره و روح های رنگی را متهم به سیاه شدن می کنند . اما نور الهی همیشه نقاب ها را می اندازه . برای یکی زود برای یکی دیر .

هر جا روح خاکستری دیدین احتیاط کنید . هرجا روح سیاه دیدین دور شین . 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دانلود ترجمه دل نوشته آقای چاه پتانسیل اطلاعات ساختماني غلام رسول ولایتی Neil خرید کفش مردانه جدیدترین اخبار سئو ایران و جهان